* اين مثنوی در مجلّدِ اوّلِ كتابِ امثال و حكمِ دهخدا (ص 300 تا 304) (سال 1308 تا 1311 هـ. ش.) زيرِ مَثَلِ «إنشاء الله گربه است» و سپس در مجلّهی مهر، سالِ اوّل (1312 هـ. ش.) چاپ شده است. و ادوارد براون مستشرقِ معروفِ انگليسی، متنِ فوق را با ترجمهی فصيحِ آن به انگليسی در كتابِ «مطبوعات و شعرِ ايرانِ جديد» طبع كرده است.
Edward G. Browne, The Press and Poetry of Modern Persia. Cambridge 1914. P.200-204
◘ توضيح: افزون بر يادداشتهای استاد دبيرسياقی كه در اصلِ ديوان در پابرگ آمده و من نيز به همين صورت آوردهام (الّا اين كه در وب، برگی در كار نيست و يادداشتها به تهِ متن میرود!) چند فقره توضيح هم هست كه افزودهی من است؛ و همهجا با دو حرفِ «م. س.» مشخّص شده. اگر بخواهيم اين شعر را به طورِ كامل شرح كنيم، بايد دو سه برابرِ اين يادداشت نوشت؛ امّا محضِ رعايتِ خاطرِ استاد آرينپور، از آن صرفِ نظر كردم! (راستش را بخواهيد ترسيدم!! - بنگريد به يادداشتی كه در ردِّ نظرِ استاد نوشتهام.). چند مورد هم اختلافِ ضبط وجود داشت – با آنچه در امثال و حكم آمده؛ و در دو بيتِ 90 و 91، با آنچه ملكالشّعرا بهار در يكی از اشعار خود به وجهِ تضمين آورده -، كه همه را بهجای خود ياد كردهام.
** علامهی مرحوم قزوينی در بارهی منظومهی فوق نوشته است: «در عينِ اين كه تمامِ مقالاتِ مندرجه در اين سه نمره (1) همه خوب و همه نخبه و همه قابلِ تقدير و اِستحسان است، شكی نيست كه گلِ سرسبدِ همهی آنها بلاكلام و بلاترديد اشعارِ بسيار بسيار نفيسِ بديعِ وَحيدٌ فی بابِه آقای دهخدا مُدَّ ظلّهُ العالی است. حكايتِ «إنشاء الله گربه است» كه ظاهراً به سبكِ حديقهی سنائی سَرائيده شده و بدونِ هيچ گفتگو شاهكاریست از شاهكارهای ادبی امروزه. ای كاش كه بقيّهای داشته باشد؛ يعنی اين قصّه جزوِ كتابی باشد از قبيلِ همان حديقه، نه اين كه قصّهی منفرد جداگانهای باشد كه ايشان تفنّناً آن را بهنظم آورده باشند؛ زيرا كه فیالواقع جای افسوس خواهد بود كه ذوالفقارِ علی در نيام و زبانِ آقای دهخدا در كام باشد». (2)
(1) يعنی سه نمره از مجلّهی مهر
(2) مجلّهی مهر (سال اوّل، شمارهی 5 ص 396 سال 1312 هـ. ش.)
(3) تصوّر میكنم كه علّامه قزوينی میخواسته است بگويد: «جای افسوس خواهد بود كه ذوالفقارِ علی بینيام و زبانِ دهخدا در كام باشد.»!
(1) يعنی سه نمره از مجلّهی مهر
(2) مجلّهی مهر (سال اوّل، شمارهی 5 ص 396 سال 1312 هـ. ش.)
(3) تصوّر میكنم كه علّامه قزوينی میخواسته است بگويد: «جای افسوس خواهد بود كه ذوالفقارِ علی بینيام و زبانِ دهخدا در كام باشد.»!
بيت 1 - مُدغَم: در هم رفته؛ در هم آميخته.
بيت 2 - ضَخْم: ستبر؛ درشت.
بيت 3 - سالوسی: ريائی؛ مُزَوّرانه.
«قوز بالا قوز» مَثَل است به معنی رنجی و تَعَبی بر رنجی و تَعَبی
بيت 4 - خاتَم: انگشتری. يَمين: دستِ راست.
سَبحه: (شرح نشده.) سُبحه: تسبيح [فرهنگ معين]. (در همين كتاب - ديوانِ دهخدا، ص 64 سطر 2 - به ضمِّ اوّل مشكول شده: سُبحه.)
جَبين: پيشانی. (جَبينِ پينه بار: پيشانی پينهبسته بر اثرِ قرارگرفتنِ بسيار بر مُهرِ نماز؛ جامُهردار). (م. س. / هم از اين توضيح و هم از شكلگذاری متن – كه «پينه بار جبين» آمده – پيداست كه دكتر دبيرسياقی خوانشِ ديگری در نظر نداشته؛ در حالی كه به صورتی كه من در متن آوردهام نيز میتوان خواند، و بلكه به نظرِ من اين درستتر است: سبحه، در دست و؛ پينه، بارِ جبين!)
بيت 5 - تحتِحَنَك: دنبالهی عِمامه كه فقها از زيرِ زَنَخ گذرانند و به جانبِ ديگرِ عِمامه بند كنند.
بيت 6 - (م. س.) مانندِ توبرهی پُر كاه كه جلو پوزهی خر قرار گرفته و بندِ آن روی سرِ حيوان افكنده شده! (كلّگی: قسمتی از يراقِ اسب كه به سرِ اسب استوار كنند؛ آن قسمت از يراقِ اسب كه بر سرِ او افتد. [لغتنامه؛ يادداشت به خط مرحوم دهخدا. برای آن همين بيت – همچو آن توبرهی... – بهشاهد آمده!]) يزيد بن مفرّغِ حِميَری كه داستان او با عباد بن زياد (برادرِ عبيدالله بن زياد) در اغانی آمده در هجوِ عباد از ريشِ او بههنگامِ سواری، يك چنين توصيفی كرده بوده، آن را به توبرهای كاه تشبيه میكرده كه در باد به اينسو و آنسو برود. و بهسببِ اين هجويّات بهدستِ عبيدالله بن زياد مجازات شده. داستان او را میتوانيد در بهار و ادب فارسی، جلد اوّل، ص 100 و سبكشناسی، جلد 1 ص 231، بخوانيد. [فقرهی وصفِ ريشِ عباد در اين دو مأخذ نيامده. يادم نيست كجا خواندهام!]
بيت 7 - جهودانه: چربروده كه درونِ آن با گوشت و مصالح پُر شده باشد (saucisson).
چيل يا چيلی، از اتباعِ چرب است.
بيت 8 - تخليلِ لِحيه: لِحيه به معنی ريش است و تخليل، انگشتان در ميانِ ريش كردن برای رسانيدنِ آب به بنِ موها؛ و اين عمل از مُستحبّاتِ وضوست چنانكه تقليمِ اَظافر مستحبِّ ديگری است.
بيت 9 - اِزار: شلوار؛ تنبان. (م. س.)
بيت 10 - شوخگن: چركين.
بيت 11 - دو مو: سياه و سپيد.
«كوهها در ميان» و نيز «دور از رو» دو جملهی مَثَل گونه است در تداولِ عامه كه پيش از ادای مطلبی دور از ادب ادا كنند.
بيت 12 - نَسيجِ چَپار: بافتهی دو رنگ.
بيت 13 - خَفی: آهسته.
كَسْكَسه: الحاقِ كافِ مؤنّث به سين بههنگامِ وقف است مانندِ «بِكِس» و «اَكرَمتُكِس» در «بِك» و «اَكرَمتُك» و آن لغتِ قبيلهی تميم است؛ و اينجا آوازی است كه از تلفّظِ «سين» شنيده میشود.
سَقسين: ولايتی از تركستان.
بيت 14 - چالشگری: تلاش؛ اينجا آرميدن با زن. (م. س. / «به قصدِ ثواب»، اشاره به اين است كه اخانيد و بلكه مسلمين عقيده دارند كه با هربار خوابيدن با حلالِ شرعی، خداوند قصری در بهشت برای مرد میسازد! شاعر فرموده: دو زار بده آش / به همين خيال باش!)
خِل: خلطی كه از بينی برمیآيد. ژفكاب: آب و چركی كه در گوشهی چشم جمع میشود.
بيت 15 -
بيت 16 -
بيت 17 - يعنی در هيچحال در صددِ كوچك و حقير شمردنِ كسی نبودهام. (م. س. / «كفشِ كس را كفشك گفتن» مَثَل بوده است. در «مقالاتِ شمس» چاپ دكتر محمّد علی موحّد، دفتر نخست، ص 288 آمده: «چون كفشِ عالِم را كفشك گفتن كفر است...»)
بيت 18 - شَبَه: سنگِ سياه كه از آن انگشتری سازند و در بها كمتر از گوهرهای ديگر است. مرادِ بيت آن كه ممكن است سخنان نغز باشد يا بيهوده، امّا حقيقت است و بیخلاف.
بيت 19 -
بيت 20 - عُجب: كبر؛ خودخواهی.
بيت 21 - فَخور: بسيار نازنده؛ افتخاركننده
مَرِح: بسيار شادمان؛ مُتِبَختِر؛ سرخوش.
سهل: آسان (م. س./ سَمِح: 1 – بخشنده؛ سخی 2 – آسان؛ سهل. [فرهنگِ معين] «تساهل و تسامح» كه در دورهی اصلاحاتالدّروغينهی حكومتِ اسلامی، بسيار مطرح میشد، در اشاره به همين دو صفت بود. پس اين ياوهها از قديم بوده!)
بيت 22 - طُلّابِ علومِ دينيّه را رسمی كهن است كه چون يكی از آنان با غيرِ طالب علمی به جنگ و ستيز برخيزد، ديگران پيش از آن كه ظالم را از مظلوم بشناسند تَعَصّب را به حمايتِ همكار برخيزند، بدانحد كه در زمانِ سلطنتِ ناصرالدّين شاه در تبريز بيگناهی را بدين صورت كشتند. (م. س. / در مقالهای از «چرند و پرند» آمده: «حق داشتم بترسم، برای اين كه من كتكزدنهای طلبههای تبريز را ديده بودم؛ برای اين كه من ديده بودم كه وقتی يك آخوند كسی را میزد همهی آخوندها سر آن يك نفر میريختند و غالباً بعد از آن كه در زير چماق، بيچاره میمرد آنوقت تازه از يكديگر میپرسيدند: اين ملعون چه كرده بود؟!» [از شمارهی 14 صور اسرافيل / چرند و پرند؛ از كتاب: شاهكارهای نثر فارسی معاصر، تأليف سعيد نفيسی؛ ص 44])
بيت 23 - شَفت: بخشی در شهرستانِ رشت (گيلان)
بيت 24 - در خبر آمده است كه هربار كه مرد با حَليلهی خود بيارامد او را در بهشت قصری عطا كنند.
بيت 25 - كابوس: بختك؛ خوابِ پريشان.
بيت 26 - يعنی: بشتابيد برای نماز پيش از آن كه بيگاه شود و وقت بگذرد. (م. س. / در مصرعِ نخست، در امثال و حكم «از دگر سو...» آمده.)
بيت 27 - مَأموم: آن كه پشت سر امام نماز گزارد.
غَسَق: تاريكی.
بوم: جُغد.
بيت 28 - هلالوش: شور و غوغا.
بيت 29 - بنان: سرانگشت.
عانه: زيرِ ناف؛ زهار.
بيت 30 - زرع: كشت؛ كاشتن.
حَبِّ بَقَر: گاودانه؛ كُرشنه
بيت 31 - بَلَلِ شُبهه: رطوبتِ مُشتبه و موردِ شُبهه كه در زيرجامهی نائم ديده شود. (م. س. / در اصطلاحِ فقهی: رطوبتی كه در خواب مرد را افتد و به روز نداند كه از آب و وذی و ندی و ديگر رطوبات كدام است، و بر او تنها تطهيرِ موضعِ رطوبت است نه غسل. [لغتنامه. يادداشتِ مرحومِ دهخدا] با اين توضيح، بيت روشنتر میشود: شخصی پای چالهی «كُر» ايستاده و دارد خشتكِ خود را آب میكشد!!)
«زَوِّجْنی حورِعين» يعنی: پيوندِ زناشويی ده مرا با حورِ بهشتی.
بيت 32 -
بيت 33 - در خطاب به ريشِ كسی كه آن را در خواب ديده است شاعر گويد: بينند چو مفلسان به خوابات / تعبير كنند زرِّ نابات.
ايشك: خر (كلمهی تركی است).
بيت 34 -
بيت 35 - خليدن: فرو شدن.
خَستن: مجروحكردن.
بيت 36 - صبحِ دوم: سپيدهی صادق.
گرگ آخته دُم ؛ يعنی آن سپيدهی درازِ راست بالا، پيش از آن كه بر افق بپراكند و خورشيد سر زند، دميده است.
بيت 37 - مراد آن كه نكوئیهای مرا به زشتی بَدَل ساخت.
بيت 38 -
بيت 39 -
بيت 40 - اين دو بيت مضمونِ پندارِ مأمومان در حقِ شيخِ پيشنماز است.
بيت 41 - بُضع: آرميدن با زن. (م. س. /: «و معلوم گردانم كی از من بضاع و جماع ممكن شود يا نه.» سندبادنامه، چاپِ احمد آتش، ص 175)
بيت 42 - چُست: تند؛ سريع.
بيت 43 - نوز: هنوز.
غَنج: ناز و كرشمه.
خَديش: كدبانوی خانه.
بيت 44 - ريش گاو: احمق؛ نادان. (م. س. / در امثال و حكم «ريشگاو و خامی چند» آمده؛ امّا ضبطِ ديوان برتری بسيار دارد.)
بيت 45 - يادآورِ مضمونِ اين بيتِ سنائی است:
گاو را دارند باور در خدائی عاميان
نوح را باور ندارند از پی پيغمبري
بيت 46 - (نطع: صفحهی شطرنج. [فرهنگِ معين] م. س.)
بيت 47 - (ملاهی: آلاتِ لهو؛ اسبابِ بازی. [فرهنگِ معين] م. س.)
بيت 48 - سَداد: اُستواری.
قشر: پوست. بطّيخ: خربزه.
يادآور اين ابيات مولوی است:
گاو در بغداد آيد ناگهان
بگذرد از اين سران تا آن سران
زان همه عيش و خوشیها و مزه
او نبيند غيرِ قشرِ خربزه.
بيت 49 - غوی: گمراه.
ربَض: گرداگردِ شارستان و شهر؛ حومهی شهر.
اشاره است به مَثَلِ: «اَذَلّ مِن اُمَوی بالكوفه فی يوم العاشوراء»: خوارتر از مردی از بنیاميّه به كوفه در روز عاشوراء. نظير «بوبكرِ سبزوار» (امثال و حِكَمِ دهخدا)
بيت 50 - رجوع به مثنوی مولوی (چاپ علاءالدّوله ص 451) شود.
بيت 51 - تَف: حرارت و گرمی.
بيت 52 -
بيت 53 - اِن: اگر. لَو: هرگاه. رَزين: استوار؛ محكم.
بيت 54 -
بيت 55 - خواجهتاشان: غلامانِ يك صاحب و نوكرانِ يك آقا.
گاوِ عصّاری: گاوی كه برای روغنكشی بهكار دارند و او چشمبسته دائماً به گِردِ دستگاه دَور زند.
بيت 56 -
بيت 57 -
بيت 58 - خَلاب: گِل و لای به هم آميخته شده؛ زمينِ گِلناك.
بيت 59 - لاشهسگ: سگِ لاغر و زبون.
مصرع 2 - در امثال و حِكَم: لاشه آورد ... (م. س.)
بيت 60 - قُبطی: منسوب به قُبط؛ سكنهی قديمِ مصر. (م. س. / از اين مصرع همچنين اشارهای به موسی استنباط میشود؛ ولو كه دهخدا در نظر نداشته بوده باشد! اگر چه متأسّفانه بدْجهود بوده؛ و اين را از گوشه كنارههايی از آثارِ او میتوان دريافت.)
تر و تيل، در تداولِ عامه: سخت خيس.
بيت 61 - عَفعَف: حكايتِ آوازِ سگ.
بيت 62 -
بيت 63 - رَشَحات: جمعِ رَشحه؛ ذرّاتِ آبِ پاشيده شده. (رشحه به فتح و كسرِ اوّل، هر دو، مشكول شده. امّا در فرهنگِ معين به فتح آمده، و اشاره به تلفّظِ ديگری نشده. / م. س.)
(هشت عُشر : هشتدَهُم، هشت بخش از ده بخش! / م. س.)
بيت 64 -
بيت 65 - اشاره به مَثَلِ: خر بيار باقلا بار كن.
بيت 66 - (مصرع 2 - در امثال و حكم: كارِ تغسيل ِ شيخ... / م. س.)
بيت 67 - نَفْسِ لَوّامه: نفسِ سرزنشكننده.
بيت 68 -
بيت 69 - بط: مرغابی.
بيت 70 - فلس: پشيز؛ پولكهای ماهی.
بيت 71 -
بيت 72 -
بيت 73 - يعنی سيرتِ دُلفين را.
دَميری: نامِ مؤلّفِ كتابِ «حَياتُالحَيَوان» و «الحَيَوان» نامِ كتابِ جاحِظ است.
بيت 74 - يعنی در آثارِ بليناسِ حكيم (اپولونيوس) و اَرَسطو.
بيت 75 - شِفا نامِ كتابِ مهم ابوعلی سينا ست شاملِ منطق و طبيعيّات و رياضيّات و الهيّات.
بيت 76 -
بيت 77 - اشاره است به مَثَلِ: لا تنقضُ اليقينَ بالشّكِ؛ باورِ پيشين به گمانِ پسين تباه مكن (امثال و حكم دهخدا).
بيت 78 - مُردهريگ: ميراث.
بيت 79 -
بيت 80 - دوگانه: نمازِ دو رَكعتی.
نوز: هنوز.
كوكبِ روز: خورشيد.
بيت 81 -
بيت 82 -
بيت 83 - از شيخ ابو، مخاطبِ معلومی مراد نيست؛ مطلقِ مخاطب مراد است چنانكه در مثنويِ مولوي نيز به نظايرِ اين گونه اسامی برمیخوريم كه مخاطب عام است نظيرِ سيبويه و غيره.
كَرَّت: بار؛ دفعه. (م. س. / در متن بدونِ تشديد است. تلفظِّ اصلِ عربی به تشديد است، امّا در فارسی به تخفيف نيز بهکار رفته و اين ربطی به تنگنای شعر هم ندارد. از جمله در طبسِ گيلكي چنين است.)
بيت 84 - بادِ در انبان: چيزی بیارزش و بیسود.
بيت 85 - آبديده سريش: سريش چون آب بيند خاصيّتِ چسبندگی از دست دهد و بیفايده شود.
بيت 86 - قاز: پشيز؛ پولِ سياه. (در امثال و حكم: غاز . / م. س.)
بيت 87 - غُرم: بز كوهی؛ ميش كوهی.
بيت 88 - دَد: حيوان درنده.
هَماره: هَمواره.
بيت 89 - گول: اَحمق؛ نادان.
اُشتردل: ترسان؛ ترسو.
بيت 90 - ذكرِ روباه در تعبير از غُرم به سببِ زبونی روباه و تقابلِ اوست با شير در قدرت و زورمندی.
(م. س. / اين بيت در جلد دوّمِ ديوانِ بهار، ص 880، كه چند بيت از اين مثنوی را بهار تضمين و نقل كرده، با تفاوتی اندك به صورتِ زير آمده: عملِ هضمِ دد! به معدهی مير / شير سازی كند از اين نخجير) (در پابرگ آمده كه ابيات از شمارهی اوّل سال اوّل مجلّهی مهر نقل شده.)
بيت 91 - ضبط ما از ديوانِ بهار است. در ديوان دهخدا: «بلكه از دامِ شاهِ دد سازی است». به صورتی كه در متنِ ديوان دهخدا آمده بايد «دام» را به معنی «روی، سبب، چاره، نيّت،...» دانست. در فرهنگِ معين، چنين معنايی ديده نمیشود. در لغتنامه نيز چشمگردان كردم، نيامده. پس بايد وجهِ متن را نادرست دانست و «دام» را بدونِ كسره خواند؛ همان گونه كه بهار خوانده. و معنی بيت اين است كه: ای شير! كار صيدِ تو، برای بازی و خوش آمد نيست، بلكه تو دام را شكار میكنی و با خوردنِ گوشتِ او، او را در بدنِ خود – يا به صورتِ نطفه – به گوهرِ «شير» بدل میسازی!! بيتِ قبل، اين معنی را روشنتر نشان میدهد: شير سازی كند از اين روباه! (م. س.)
بيت 92 - جولا: رَسَنتاب.
بركشيدن: بهزور بردن از خانه و تصاحبكردن.
بَگتاش: بزرگِ ايل؛ فرماندهِ دستهی سپاهی. (م. س. / در امثال و حكم و ديوان بهار – ج 2 ص 880 - «بكتاش» به كاف آمده.)
بيت 93 -
بيت 94 -
بيت 95 - جوانمردی، طنزی است به عملِ ناجوانمردانهی بگتاش.
بیدردی: بیحَميَّتی؛ بی عار و ننگی.
بيت 96 -
بيت 97 -
بيت 98 - اشاره است به مثلِ «بالاتر از سياهی رنگِ دگر نباشد».
بيت 99 - اِنَّ الله تعالی خَلَقَ آدَم علی صورتهِ (حديث)
بيت 100 - عَديل: همتا؛ نظير؛ مانند.
ديوِ رجيم: شيطانِ راندهشده..
بيت 101 - مُحكم: آيتی از قرآنِ كريم كه معنی آن روشن و صريح باشد در مقابلِ متشابه.
بيت 102 - (م. س. / امثال و حكم: «گر نه میكشتمش...». ضمناً در امثال و حكم، شعر به همين بيت پايان يافته است.)
بيت 103 - اَعُوذ: اشاره است به «اَعُوذُ بِاللهِ مِن الشّيطانِ الرّجيم»، پناه میبرم به خدای از شرِّ ديوِ رانده شده.
اِستغفار: آمُرزشخواهی.
بيت 104 -
بيت 105 -
بيت 106 - هزاربيشگك: مخفّفِ هزاربيشه؛ صندوقچهی كمقطری دارای دو طبقه كه مسافرين همراه داشتند و آن به خانههای بزرگ و خُرد به اشكالِ مختلف قسمت میشد و هر خانهای جای يكی از لوازمِ سفر، مانندِ جای چای و جای قند و جای استكان و جای قاشق و چنگال و غيره بود.
تايپ و تنظيمِ وب، از: م. سهرابی
نشرِ نخست:
http://www.freewebs.com/borzinmehr
بيت 2 - ضَخْم: ستبر؛ درشت.
بيت 3 - سالوسی: ريائی؛ مُزَوّرانه.
«قوز بالا قوز» مَثَل است به معنی رنجی و تَعَبی بر رنجی و تَعَبی
بيت 4 - خاتَم: انگشتری. يَمين: دستِ راست.
سَبحه: (شرح نشده.) سُبحه: تسبيح [فرهنگ معين]. (در همين كتاب - ديوانِ دهخدا، ص 64 سطر 2 - به ضمِّ اوّل مشكول شده: سُبحه.)
جَبين: پيشانی. (جَبينِ پينه بار: پيشانی پينهبسته بر اثرِ قرارگرفتنِ بسيار بر مُهرِ نماز؛ جامُهردار). (م. س. / هم از اين توضيح و هم از شكلگذاری متن – كه «پينه بار جبين» آمده – پيداست كه دكتر دبيرسياقی خوانشِ ديگری در نظر نداشته؛ در حالی كه به صورتی كه من در متن آوردهام نيز میتوان خواند، و بلكه به نظرِ من اين درستتر است: سبحه، در دست و؛ پينه، بارِ جبين!)
بيت 5 - تحتِحَنَك: دنبالهی عِمامه كه فقها از زيرِ زَنَخ گذرانند و به جانبِ ديگرِ عِمامه بند كنند.
بيت 6 - (م. س.) مانندِ توبرهی پُر كاه كه جلو پوزهی خر قرار گرفته و بندِ آن روی سرِ حيوان افكنده شده! (كلّگی: قسمتی از يراقِ اسب كه به سرِ اسب استوار كنند؛ آن قسمت از يراقِ اسب كه بر سرِ او افتد. [لغتنامه؛ يادداشت به خط مرحوم دهخدا. برای آن همين بيت – همچو آن توبرهی... – بهشاهد آمده!]) يزيد بن مفرّغِ حِميَری كه داستان او با عباد بن زياد (برادرِ عبيدالله بن زياد) در اغانی آمده در هجوِ عباد از ريشِ او بههنگامِ سواری، يك چنين توصيفی كرده بوده، آن را به توبرهای كاه تشبيه میكرده كه در باد به اينسو و آنسو برود. و بهسببِ اين هجويّات بهدستِ عبيدالله بن زياد مجازات شده. داستان او را میتوانيد در بهار و ادب فارسی، جلد اوّل، ص 100 و سبكشناسی، جلد 1 ص 231، بخوانيد. [فقرهی وصفِ ريشِ عباد در اين دو مأخذ نيامده. يادم نيست كجا خواندهام!]
بيت 7 - جهودانه: چربروده كه درونِ آن با گوشت و مصالح پُر شده باشد (saucisson).
چيل يا چيلی، از اتباعِ چرب است.
بيت 8 - تخليلِ لِحيه: لِحيه به معنی ريش است و تخليل، انگشتان در ميانِ ريش كردن برای رسانيدنِ آب به بنِ موها؛ و اين عمل از مُستحبّاتِ وضوست چنانكه تقليمِ اَظافر مستحبِّ ديگری است.
بيت 9 - اِزار: شلوار؛ تنبان. (م. س.)
بيت 10 - شوخگن: چركين.
بيت 11 - دو مو: سياه و سپيد.
«كوهها در ميان» و نيز «دور از رو» دو جملهی مَثَل گونه است در تداولِ عامه كه پيش از ادای مطلبی دور از ادب ادا كنند.
بيت 12 - نَسيجِ چَپار: بافتهی دو رنگ.
بيت 13 - خَفی: آهسته.
كَسْكَسه: الحاقِ كافِ مؤنّث به سين بههنگامِ وقف است مانندِ «بِكِس» و «اَكرَمتُكِس» در «بِك» و «اَكرَمتُك» و آن لغتِ قبيلهی تميم است؛ و اينجا آوازی است كه از تلفّظِ «سين» شنيده میشود.
سَقسين: ولايتی از تركستان.
بيت 14 - چالشگری: تلاش؛ اينجا آرميدن با زن. (م. س. / «به قصدِ ثواب»، اشاره به اين است كه اخانيد و بلكه مسلمين عقيده دارند كه با هربار خوابيدن با حلالِ شرعی، خداوند قصری در بهشت برای مرد میسازد! شاعر فرموده: دو زار بده آش / به همين خيال باش!)
خِل: خلطی كه از بينی برمیآيد. ژفكاب: آب و چركی كه در گوشهی چشم جمع میشود.
بيت 15 -
بيت 16 -
بيت 17 - يعنی در هيچحال در صددِ كوچك و حقير شمردنِ كسی نبودهام. (م. س. / «كفشِ كس را كفشك گفتن» مَثَل بوده است. در «مقالاتِ شمس» چاپ دكتر محمّد علی موحّد، دفتر نخست، ص 288 آمده: «چون كفشِ عالِم را كفشك گفتن كفر است...»)
بيت 18 - شَبَه: سنگِ سياه كه از آن انگشتری سازند و در بها كمتر از گوهرهای ديگر است. مرادِ بيت آن كه ممكن است سخنان نغز باشد يا بيهوده، امّا حقيقت است و بیخلاف.
بيت 19 -
بيت 20 - عُجب: كبر؛ خودخواهی.
بيت 21 - فَخور: بسيار نازنده؛ افتخاركننده
مَرِح: بسيار شادمان؛ مُتِبَختِر؛ سرخوش.
سهل: آسان (م. س./ سَمِح: 1 – بخشنده؛ سخی 2 – آسان؛ سهل. [فرهنگِ معين] «تساهل و تسامح» كه در دورهی اصلاحاتالدّروغينهی حكومتِ اسلامی، بسيار مطرح میشد، در اشاره به همين دو صفت بود. پس اين ياوهها از قديم بوده!)
بيت 22 - طُلّابِ علومِ دينيّه را رسمی كهن است كه چون يكی از آنان با غيرِ طالب علمی به جنگ و ستيز برخيزد، ديگران پيش از آن كه ظالم را از مظلوم بشناسند تَعَصّب را به حمايتِ همكار برخيزند، بدانحد كه در زمانِ سلطنتِ ناصرالدّين شاه در تبريز بيگناهی را بدين صورت كشتند. (م. س. / در مقالهای از «چرند و پرند» آمده: «حق داشتم بترسم، برای اين كه من كتكزدنهای طلبههای تبريز را ديده بودم؛ برای اين كه من ديده بودم كه وقتی يك آخوند كسی را میزد همهی آخوندها سر آن يك نفر میريختند و غالباً بعد از آن كه در زير چماق، بيچاره میمرد آنوقت تازه از يكديگر میپرسيدند: اين ملعون چه كرده بود؟!» [از شمارهی 14 صور اسرافيل / چرند و پرند؛ از كتاب: شاهكارهای نثر فارسی معاصر، تأليف سعيد نفيسی؛ ص 44])
بيت 23 - شَفت: بخشی در شهرستانِ رشت (گيلان)
بيت 24 - در خبر آمده است كه هربار كه مرد با حَليلهی خود بيارامد او را در بهشت قصری عطا كنند.
بيت 25 - كابوس: بختك؛ خوابِ پريشان.
بيت 26 - يعنی: بشتابيد برای نماز پيش از آن كه بيگاه شود و وقت بگذرد. (م. س. / در مصرعِ نخست، در امثال و حكم «از دگر سو...» آمده.)
بيت 27 - مَأموم: آن كه پشت سر امام نماز گزارد.
غَسَق: تاريكی.
بوم: جُغد.
بيت 28 - هلالوش: شور و غوغا.
بيت 29 - بنان: سرانگشت.
عانه: زيرِ ناف؛ زهار.
بيت 30 - زرع: كشت؛ كاشتن.
حَبِّ بَقَر: گاودانه؛ كُرشنه
بيت 31 - بَلَلِ شُبهه: رطوبتِ مُشتبه و موردِ شُبهه كه در زيرجامهی نائم ديده شود. (م. س. / در اصطلاحِ فقهی: رطوبتی كه در خواب مرد را افتد و به روز نداند كه از آب و وذی و ندی و ديگر رطوبات كدام است، و بر او تنها تطهيرِ موضعِ رطوبت است نه غسل. [لغتنامه. يادداشتِ مرحومِ دهخدا] با اين توضيح، بيت روشنتر میشود: شخصی پای چالهی «كُر» ايستاده و دارد خشتكِ خود را آب میكشد!!)
«زَوِّجْنی حورِعين» يعنی: پيوندِ زناشويی ده مرا با حورِ بهشتی.
بيت 32 -
بيت 33 - در خطاب به ريشِ كسی كه آن را در خواب ديده است شاعر گويد: بينند چو مفلسان به خوابات / تعبير كنند زرِّ نابات.
ايشك: خر (كلمهی تركی است).
بيت 34 -
بيت 35 - خليدن: فرو شدن.
خَستن: مجروحكردن.
بيت 36 - صبحِ دوم: سپيدهی صادق.
گرگ آخته دُم ؛ يعنی آن سپيدهی درازِ راست بالا، پيش از آن كه بر افق بپراكند و خورشيد سر زند، دميده است.
بيت 37 - مراد آن كه نكوئیهای مرا به زشتی بَدَل ساخت.
بيت 38 -
بيت 39 -
بيت 40 - اين دو بيت مضمونِ پندارِ مأمومان در حقِ شيخِ پيشنماز است.
بيت 41 - بُضع: آرميدن با زن. (م. س. /: «و معلوم گردانم كی از من بضاع و جماع ممكن شود يا نه.» سندبادنامه، چاپِ احمد آتش، ص 175)
بيت 42 - چُست: تند؛ سريع.
بيت 43 - نوز: هنوز.
غَنج: ناز و كرشمه.
خَديش: كدبانوی خانه.
بيت 44 - ريش گاو: احمق؛ نادان. (م. س. / در امثال و حكم «ريشگاو و خامی چند» آمده؛ امّا ضبطِ ديوان برتری بسيار دارد.)
بيت 45 - يادآورِ مضمونِ اين بيتِ سنائی است:
گاو را دارند باور در خدائی عاميان
نوح را باور ندارند از پی پيغمبري
بيت 46 - (نطع: صفحهی شطرنج. [فرهنگِ معين] م. س.)
بيت 47 - (ملاهی: آلاتِ لهو؛ اسبابِ بازی. [فرهنگِ معين] م. س.)
بيت 48 - سَداد: اُستواری.
قشر: پوست. بطّيخ: خربزه.
يادآور اين ابيات مولوی است:
گاو در بغداد آيد ناگهان
بگذرد از اين سران تا آن سران
زان همه عيش و خوشیها و مزه
او نبيند غيرِ قشرِ خربزه.
بيت 49 - غوی: گمراه.
ربَض: گرداگردِ شارستان و شهر؛ حومهی شهر.
اشاره است به مَثَلِ: «اَذَلّ مِن اُمَوی بالكوفه فی يوم العاشوراء»: خوارتر از مردی از بنیاميّه به كوفه در روز عاشوراء. نظير «بوبكرِ سبزوار» (امثال و حِكَمِ دهخدا)
بيت 50 - رجوع به مثنوی مولوی (چاپ علاءالدّوله ص 451) شود.
بيت 51 - تَف: حرارت و گرمی.
بيت 52 -
بيت 53 - اِن: اگر. لَو: هرگاه. رَزين: استوار؛ محكم.
بيت 54 -
بيت 55 - خواجهتاشان: غلامانِ يك صاحب و نوكرانِ يك آقا.
گاوِ عصّاری: گاوی كه برای روغنكشی بهكار دارند و او چشمبسته دائماً به گِردِ دستگاه دَور زند.
بيت 56 -
بيت 57 -
بيت 58 - خَلاب: گِل و لای به هم آميخته شده؛ زمينِ گِلناك.
بيت 59 - لاشهسگ: سگِ لاغر و زبون.
مصرع 2 - در امثال و حِكَم: لاشه آورد ... (م. س.)
بيت 60 - قُبطی: منسوب به قُبط؛ سكنهی قديمِ مصر. (م. س. / از اين مصرع همچنين اشارهای به موسی استنباط میشود؛ ولو كه دهخدا در نظر نداشته بوده باشد! اگر چه متأسّفانه بدْجهود بوده؛ و اين را از گوشه كنارههايی از آثارِ او میتوان دريافت.)
تر و تيل، در تداولِ عامه: سخت خيس.
بيت 61 - عَفعَف: حكايتِ آوازِ سگ.
بيت 62 -
بيت 63 - رَشَحات: جمعِ رَشحه؛ ذرّاتِ آبِ پاشيده شده. (رشحه به فتح و كسرِ اوّل، هر دو، مشكول شده. امّا در فرهنگِ معين به فتح آمده، و اشاره به تلفّظِ ديگری نشده. / م. س.)
(هشت عُشر : هشتدَهُم، هشت بخش از ده بخش! / م. س.)
بيت 64 -
بيت 65 - اشاره به مَثَلِ: خر بيار باقلا بار كن.
بيت 66 - (مصرع 2 - در امثال و حكم: كارِ تغسيل ِ شيخ... / م. س.)
بيت 67 - نَفْسِ لَوّامه: نفسِ سرزنشكننده.
بيت 68 -
بيت 69 - بط: مرغابی.
بيت 70 - فلس: پشيز؛ پولكهای ماهی.
بيت 71 -
بيت 72 -
بيت 73 - يعنی سيرتِ دُلفين را.
دَميری: نامِ مؤلّفِ كتابِ «حَياتُالحَيَوان» و «الحَيَوان» نامِ كتابِ جاحِظ است.
بيت 74 - يعنی در آثارِ بليناسِ حكيم (اپولونيوس) و اَرَسطو.
بيت 75 - شِفا نامِ كتابِ مهم ابوعلی سينا ست شاملِ منطق و طبيعيّات و رياضيّات و الهيّات.
بيت 76 -
بيت 77 - اشاره است به مَثَلِ: لا تنقضُ اليقينَ بالشّكِ؛ باورِ پيشين به گمانِ پسين تباه مكن (امثال و حكم دهخدا).
بيت 78 - مُردهريگ: ميراث.
بيت 79 -
بيت 80 - دوگانه: نمازِ دو رَكعتی.
نوز: هنوز.
كوكبِ روز: خورشيد.
بيت 81 -
بيت 82 -
بيت 83 - از شيخ ابو، مخاطبِ معلومی مراد نيست؛ مطلقِ مخاطب مراد است چنانكه در مثنويِ مولوي نيز به نظايرِ اين گونه اسامی برمیخوريم كه مخاطب عام است نظيرِ سيبويه و غيره.
كَرَّت: بار؛ دفعه. (م. س. / در متن بدونِ تشديد است. تلفظِّ اصلِ عربی به تشديد است، امّا در فارسی به تخفيف نيز بهکار رفته و اين ربطی به تنگنای شعر هم ندارد. از جمله در طبسِ گيلكي چنين است.)
بيت 84 - بادِ در انبان: چيزی بیارزش و بیسود.
بيت 85 - آبديده سريش: سريش چون آب بيند خاصيّتِ چسبندگی از دست دهد و بیفايده شود.
بيت 86 - قاز: پشيز؛ پولِ سياه. (در امثال و حكم: غاز . / م. س.)
بيت 87 - غُرم: بز كوهی؛ ميش كوهی.
بيت 88 - دَد: حيوان درنده.
هَماره: هَمواره.
بيت 89 - گول: اَحمق؛ نادان.
اُشتردل: ترسان؛ ترسو.
بيت 90 - ذكرِ روباه در تعبير از غُرم به سببِ زبونی روباه و تقابلِ اوست با شير در قدرت و زورمندی.
(م. س. / اين بيت در جلد دوّمِ ديوانِ بهار، ص 880، كه چند بيت از اين مثنوی را بهار تضمين و نقل كرده، با تفاوتی اندك به صورتِ زير آمده: عملِ هضمِ دد! به معدهی مير / شير سازی كند از اين نخجير) (در پابرگ آمده كه ابيات از شمارهی اوّل سال اوّل مجلّهی مهر نقل شده.)
بيت 91 - ضبط ما از ديوانِ بهار است. در ديوان دهخدا: «بلكه از دامِ شاهِ دد سازی است». به صورتی كه در متنِ ديوان دهخدا آمده بايد «دام» را به معنی «روی، سبب، چاره، نيّت،...» دانست. در فرهنگِ معين، چنين معنايی ديده نمیشود. در لغتنامه نيز چشمگردان كردم، نيامده. پس بايد وجهِ متن را نادرست دانست و «دام» را بدونِ كسره خواند؛ همان گونه كه بهار خوانده. و معنی بيت اين است كه: ای شير! كار صيدِ تو، برای بازی و خوش آمد نيست، بلكه تو دام را شكار میكنی و با خوردنِ گوشتِ او، او را در بدنِ خود – يا به صورتِ نطفه – به گوهرِ «شير» بدل میسازی!! بيتِ قبل، اين معنی را روشنتر نشان میدهد: شير سازی كند از اين روباه! (م. س.)
بيت 92 - جولا: رَسَنتاب.
بركشيدن: بهزور بردن از خانه و تصاحبكردن.
بَگتاش: بزرگِ ايل؛ فرماندهِ دستهی سپاهی. (م. س. / در امثال و حكم و ديوان بهار – ج 2 ص 880 - «بكتاش» به كاف آمده.)
بيت 93 -
بيت 94 -
بيت 95 - جوانمردی، طنزی است به عملِ ناجوانمردانهی بگتاش.
بیدردی: بیحَميَّتی؛ بی عار و ننگی.
بيت 96 -
بيت 97 -
بيت 98 - اشاره است به مثلِ «بالاتر از سياهی رنگِ دگر نباشد».
بيت 99 - اِنَّ الله تعالی خَلَقَ آدَم علی صورتهِ (حديث)
بيت 100 - عَديل: همتا؛ نظير؛ مانند.
ديوِ رجيم: شيطانِ راندهشده..
بيت 101 - مُحكم: آيتی از قرآنِ كريم كه معنی آن روشن و صريح باشد در مقابلِ متشابه.
بيت 102 - (م. س. / امثال و حكم: «گر نه میكشتمش...». ضمناً در امثال و حكم، شعر به همين بيت پايان يافته است.)
بيت 103 - اَعُوذ: اشاره است به «اَعُوذُ بِاللهِ مِن الشّيطانِ الرّجيم»، پناه میبرم به خدای از شرِّ ديوِ رانده شده.
اِستغفار: آمُرزشخواهی.
بيت 104 -
بيت 105 -
بيت 106 - هزاربيشگك: مخفّفِ هزاربيشه؛ صندوقچهی كمقطری دارای دو طبقه كه مسافرين همراه داشتند و آن به خانههای بزرگ و خُرد به اشكالِ مختلف قسمت میشد و هر خانهای جای يكی از لوازمِ سفر، مانندِ جای چای و جای قند و جای استكان و جای قاشق و چنگال و غيره بود.
نشرِ نخست:
http://www.freewebs.com/borzinmehr
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen